Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «طرفداری»
2024-04-27@20:32:55 GMT

خیانت بزرگی که کارلوس بیلاردو به مارادونا کرد

تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۹۱۹۷۶۶

خیانت بزرگی که کارلوس بیلاردو به مارادونا کرد

ده دقیقه بعد از نیمه دوم، دیدم داور علامت تعویض می‌دهد. به سمت نیمکت نگاه کردم و دیدم شماره 10 بالا رفته است. باورم نمی‌شد. فکر می‌کردم‌ اشتباهی شده یا تعویض تیم روبرو است، ولی نه! بیلاردو داشت فقط 10 دقیقه بعد از آن همه عذابی که برای تزریق مسکن‌ها و بازگشت به زمین کشیده بودم، تعویضم می‌کرد. برای همین، همان‌طور که همه در تلویزیون دیدند، سر تا پایش را به فحش کشیدم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 به رختکن رفتم و همه‌چیز را به هم ریختم. هر چه به دستم می‌رسید می‌شکستم. وسایل بقیه بازیکن و‌اموال باشگاه. جهنمی‌به پا شده بود. هیچ‌چیز برایم مهم نبود.  تمام شب بیدار بودم و ضجه می‌زدم. سراغ مواد نرفتم. اصلا نرفتم. فقط تلویزیون می‌دیدم و گریه می‌کردم. فقط در حال گریه بودم.

طرفداری| مارادونا بعد از آنکه به دلیل جنجال‌های پیش آمده در ایتالیای 90 مورد غضب مسئولان سری آ قرار گرفت، راهش را به سمت سویای اسپانیا کج کرد تا دوباره شاگرد کارلوس بیلاردویی شود که قهرمانی خاطره انگیز جام جهانی 1986 را باهم تجربه کرده بودند. دیگو در این گزیده که از فصل نهم انتخاب شده، از آن روزها صحبت می‌کند:

بازگشت‌ها؛ سویا و نیوولز اولد بویز

برای بازی با برزیل به آرژانتین رفتم. بیشتر از هر کسی به عبور از اقیانوس برای بازی‌های ملی و بازگشت دوباره به بازی‌های باشگاهی، عادت داشتم. هیچ‌کس نمی‌توانست مرا وادار به کاری بکند، ولی مسئولان سویا چنین قصدی داشتند. نمی‌خواستند اجازه حضورم در بازی دوم مقابل دانمارک را بدهند. تهدید به جریمه مالی و نمی‌دانم یک تنبیه دیگر کردند. البته که برابر دانمارک بازی کردم و به سویا برگشتم، ولی دیگر هیچ‌چیز مثل قبل نبود. به بیلاردو و من گفته بودند سویا همیشه بعد از کریسمس اُفت می‌کند. انگار بازیکنان بعد از اینکه به تعطیلات می‌رفتند و شراب می‌خوردند، دیگر مثل قبل نبودند.‌ این اتفاق برای من هم افتاد،‌ اما دلیل دیگری داشت. میانه من و مدیران باشگاه، شکرآب شده بود و به نظر نمی‌رسید بشود ‌ترمیمش کرد.

شروع به بازخواستم کردند. برایم داستان می‌ساختند. کاراگاه استخدام کرده بودند تا حرکاتم را زیرنظر بگیرد. خسته شدم. به اندازه کافی تحمل کرده بودم. یک بار دیگر تلاش کرده بودم برگردم و کسی به غیر از خودی‌ها مثل بیلاردو، درکم نکرده بود؛ یا حداقل ‌این‌طور فکر می‌کردم.

مصدومیتی قدیمی‌در بدنم داشتم. همانی که لگد یک طرفدار ونزوئلایی در سن‌کریستوبال، وقتی برای یکی از بازی‌های مقدماتی جام‌جهانی 1986، باعثش شده بود. در 12 ژوئن 1993، باید مقابل بورگوس بازی می‌کردیم و من تمام هفته تمرین نکرده بودم. تمام احتیاط لازم را مدنظر قرار دادم و در بهترین فرم ممکن ‌وارد زمین شدم. با این حال، درد زانویم قوی‌تر بود و برای همین بین دو نیمه به بیلاردو گفتم دیگر نمی‌توانم ادامه دهم: «کارلوس، دیگه نمی‌تونم. زانوم داره می‌کشتم. چیکار کنم؟ مسکن بزنم و ادامه بدم یا بیرون بیام؟ یا تعویضم کن یا بگو بهم مسکن تزریق کنن.» «برو بگو تزریق کنن. باید ادامه بدی.» پزشک تیم 3 مسکن تزریق کرد. سه تا آمپول! نزدیک بود بمیرم، ولی خودم‌ این حق را به بیلاردو داده بودم. برای همین در حضور دستیارش، که شاهدم بود، با نهایت درد، تزریق‌ها را تحمل کردم. حس کردم بیلاردو به من نیاز دارد و نباید ناامیدش کنم. همیشه با او این چنین بودم و برای همین در آن شرایط دوباره به زمین برگشتم.

ده دقیقه بعد از نیمه دوم، دیدم داور علامت تعویض می‌دهد. به سمت نیمکت نگاه کردم و دیدم شماره 10 بالا رفته است. باورم نمی‌شد. فکر می‌کردم‌ اشتباهی شده یا تعویض تیم روبرو است، ولی نه! بیلاردو داشت فقط 10 دقیقه بعد از آن همه عذابی که برای مسکن‌ها کشیده بودم، تعویضم می‌کرد. برای همین، همان‌طور که همه در تلویزیون دیدند، سر تا پایش را به فحش کشیدم. دادم زدم: «بیلاردو، مادربه خطا!»

به رختکن رفتم و همه‌چیز را به هم ریختم. هر چه به دستم می‌رسید می‌شکستم. وسایل بقیه بازیکن و‌اموال باشگاه. هیچ‌چیز برایم مهم نبود. لِمه، دستیار بیلاردو، که تا رختکن دنبالم آمده بود و می‌خواست آرامم کند که به کناری پرتش کردم. کلودیا، مارکوس و فرناندو که از جایشان در سکوها پایین دویده بودند، هم نتوانستند کنترلم کنند. جهنمی‌به پا شده بود.

از ورزشگاه بیرون زدم و خودم را در خانه‌ام حبس کردم. تمام شب بیدار بودم و ضجه می‌زدم. سراغ مواد نرفتم. اصلا نرفتم. فقط تلویزیون می‌دیدم و گریه می‌کردم. فقط در حال گریه بودم. به خاطر اتفاقی که افتاده بود و همچنین جلسه‌ای که با مدیران سویا داشتم، یک سره گریه می‌کردم.

به من گفته بودند، به من، می‌فهمید؟ به من: «می‌خوایم قبل از بازی با بورگوس بیلاردو رو برکنار کنیم. می‌تونی به عنوان مربی بازیکن با ما ادامه بدی؟» و جواب من، به جان دخترانم قسم می‌خورم، ‌این بود: «دیوونه شدین؟ البته که نه! بیلاردو منو اینجا آورد و دلیل‌ اینجا بودنم اونه. من شاید خیلی چیزها بوده باشم، ولی هیچ‌وقت خائن نبودم.» رئیس کوئرواس و نایب رئیس دل‌نیدو، به اصرارشان ادامه داده بودند: «ولی دیگو، اوضاع خوب نیست.» و پرونده را بستم: «خب، بچه‌ها، مساله خیلی ساده است. اگه بیلاردو بره، منم می‌رم.» ‌این را گفتم و بعد از کوبیدن در، با بیلاردو روبرو شدم: «کارلوس،‌ این مادر به‌خطاها، به من پیشنهاد سرمربی‌گری تیم رو دادن. می‌خوان اخراجت کنن.» به جان دخترانم قسم می‌خورم دقیقا همین‌طور بود که گفتم، ولی بیلاردو باور نکرد: «نه، دیگو. مزخرفه. چرته. باهاشون صحبت می‌کنم و بهت زنگ ی زنم.» هیچ‌وقت تماس نگرفت و چیزی هم از آن جلسه نگفت تا‌ اینکه آن اتفاق افتاد. باید بازی کنم یا تعویض شوم. مسکن تزریق کنم؟ تعویضم می‌کند و باران ناسزا نثارش می‌کنم.

روز بعد همچنان مشغول تماشای تلویزیون بودم. فکر می‌کنم فینال رولند گاروس بود و هنوز داشتم ضجه می‌زدم. داشتم فکر می‌کردم: «لعنتی، چطور ممکنه؟ باهاش رو راست بودم و بهش هشدار دادم قراره اخراج بشه و اینکه شغلش رو به من پیشنهاد دادن و با اطلاع از وضعیتی که داشتم، تعویضم می‌کنه.» داشتم آن مسابقه تنیس را تماشا می‌کردم که احساس کردم کسی پشت‌سرم حرکت می‌کند. فکر کردم فرانچی است و نادیده‌اش گرفتم. بعد دوباره حسش کردم و سرم را چرخاندم. بیلاردو بود و داشت می‌گفت: «نمی‌تونی با من‌این‌طور رفتار کنی.» به خاطر اون جلسه و تعویضش، همچنان داشتم ‌اشک می‌ریختم و این مردک داشت ‌این جمله را بر زبان می‌آورد: «نمی‌تونی با من‌این‌ طوری کنی. توی تلویزیون دیدم. بهم فحش دادی. وقتی تعویضت کردم بهم فحش دادی.» سرش داد زدم: «چی؟ توی تلویزیون دیدیش؟ جلوی روت، داد زده بودم، مادر به خطا. یعنی چی که توی تلویزیون دیدیش؟» هر دویمان عصبی بودیم: «نمی‌تونی با من‌ این‌طوری کنی. من همیشه حمایتت کردم.» داشت سرم داد می‌زد: «حمایتم کردی؟ سه تا‌ آمپول به‌ این بزرگی زده بودم و تو بی‌توجه، تعویضم کردی!»

همان موقع خودش را نزدیکم کرد و هلم داد. وقتی هلم داد، بی‌نهایت عصبانی شدم. دیوانه شدم. با مشت به صورتش زدم. به هوا بلند شد و زمین افتاد. و می‌خواستم دوباره مشت حواله‌اش کنم، ولی نتوانستم. کلودیا و مارکوس سر رسیدند و نجاتش دادند. فریاد می‌زد: «بزن، دوباره بزن.» بله، یک مشت نثارش کرده بودم و کله پایش کرده بودم، چون هلم داده بود و اینکه به خاطر یک شب تمام گریه، عصبانی بودم. داشت گریه می‌کرد و برای همین دوباره نزدمش.

بله، یک مشت نثارش کرده بودم و کله پایش کرده بودم، چون هلم داده بود

در همین باره بخوانید:

جام جهانی 1990 چطور فوتبال مارادونا را به نابودی کشاند؟

چرا مارادونا فکر می‌کند فوتبال نمی‌تواند مشکلات جامعه را حل کند؟

مارادونا: گلم به انگلیس جیب‌بری بود تا دست خدا

وقتی مارادونا با افشای راز بزرگ پاسارلا، باعث خروج او از جام جهانی 1986 می‌شود

ایتالیایی‌ها چطور انتقام جام جهانی 1990 را از مارادونا گرفتند؟

چرا مارادونا به جای میلان، یوونتوس یا اینتر، راهی ناپولی شد؟

مارادونا در بارسلونا و جامی که به خاطر ضبط پاسپورت، تکه تکه شد

وقتی مارادونا از تصمیم به بازنشستگی در 21 سالگی و ابراز علاقه بارسلونا می‌گوید

چرا مارادونا بوکا جونیورز فقیر را به ریور پلاته غنی ترجیح داد؟

وقتی پاهای مارادونا بریده شد

کش رفتن کرایه اتوبوس از جیب اقوام

خاطرات کتک خوردن از پدر و حمام با آب سرد

بازگشت‌ها؛ سویا و نیوولز اولد بویز/ ادامه

چند روز بعد، کلودیا با همسر کارلوس تماس گرفت. گفته بود بیلاردو بعد از آن دعوا، هر شب قرص خواب می‌خورد. به دیدنش رفتم. عذرخواهی کرد و گفت حق داشتم و اینکه او از من خواسته بود مسکن بزنم. بعد از آن، رابطه‌مان تا حدی بهتر شد، ولی دیگر هیچ‌وقت مثل سابق نشد. سوالاتی به سرم می‌آمد که هیچ‌وقت به جواب‌شان نرسیدم: در آن جلسه بین بیلاردو و مدیران سویا چه گذشت؟ حدس می‌زنم جواب ‌این بوده که باید شرّ مرا از سرشان کم کنند و همین‌طور هم کردند. بار سنگین یک بازیکن پردردسر را سبک کردند. یک یاغی بودم که نظرات باشگاه را در هر شرایطی نمی‌پذیرفتم.

شاید برای همین بود که آن مردک نایب رئیس باشگاه به خودش جرات داد بگوید آمادگی بدنی من حتی برای تنیس هم مناسب نیست؛ مجبورم کردند آنجا را ‌ترک کنم، چون می‌دانستند زیر بار چنین رفتارهایی نمی‌روم و این‌طور شد که ماجرایم با سویا به پایان رسید. خیلی بد!

دو ماه بعد، هنوز در 1993، دوباره و این بار در آرژانتین راه افتاده بودم. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، در شهر روزاریو و با نیوولز اولد بویز، بله، آقا! دورانم با نیوولز اولد بویز به همان اندازه که کوتاه بود، دلنشین هم بود. فقط به‌ این دلیل تصمیم گرفتم برایشان بازی کنم، چون عصبانی بودم، آشفته بودم. در اواخر 1993، تقریبا کار قراردادم با آرژنتینیوس داشت نهایی می‌شد که سروکله تعدادی از طرفداران‌شان جلوی خانه‌ام پیدا شد. با دو دخترم در خانه بودم که آمدند و تحت فشارم گذاشتند تا 50 هزار دلار تقدیم‌شان کنم. واضح است که جوابم منفی بود. گفتند تقاضایشان بی اساس نیست و یکی ‌این وعده را به آنها داده است. گفتم: «چی؟ 50 هزار تا؟ ‌ترجیح می‌دم ‌اینو به بابام بدم و مطمئنم تعداد زیادی از شما رو، هر چقدرم قوی باشین، می‌تونه یک نفره حریف بشه. اگه می‌خواین می‌تونین کل روز رو اینجا منتظر باشین، ولی من حتی یک پنی‌ام بهتون نمی‌دم، چون چنین قولی به کسی ندادم.» گفتند زندگی‌ام را جهنم تبدیل می‌کنند. گفتم جراتش را ندارند، بعد دراز کشیدم و چرت بعدازظهرم را زدم.

کمی‌بعد کلودیا و دخترها بیرون می‌رفتند و آن نخاله‌ها هنوز آنجا بودند و خانواده‌ام را تهدید و به آنها توهین کردند. روی دیوار روبرو هم گرافیتی[1] کرده بودند: «مارادونا، فضله مرغ!» اعضای باشگاه محلی بلگرانو نزدیک خانه‌ام از ماجرا خبردار شدند و فراری‌شان دادند و گرافیتی را با این شعار پوشاندند: «مارادونا، بلگرانو کنار توست.» طرفداران آرژنتینیوس دیگر پیدایشان نشد. درست است که گاهی اوقات پول بنرها و آبجوی طرفداران را می‌دادم، ولی نه آنقدر که بخواهند پولدار شوند. علاوه بر‌ این و برخلاف تصور خیلی‌ها، هزینه سفر طرفداران به جام‌جهانی را هم نداده‌ام. ‌اشتیاق‌شان را با پول از بین می‌برید. اگر پول بدهید، تشویق‌تان می‌کنند و اگر ندهید، ناسزا بارتان می‌کنند. همیشه همین‌طور بوده است. چه برای حفاظت، چه برای تشویق و چه برای کتک نخوردن، هیچ‌وقت به هیچ‌وجه،‌ این کار را نکرده‌ام، ولی مطمئنم اتفاقی است که در آرژانتین و همه‌جای دنیا، رخ می‌دهد. اگر می‌خواستند تشویقم کنند، می‌توانستند بازی را تماشا کنند و ببینند چه اتفاقی می‌افتد.

برای همین از فرانچی پرسیدم: «به کلودیا اهانت کردن؟ ازم پولی رو خواستن که نمی‌دونم کی قولش رو داده؟ برن به درک، من می‌رم نیوولز اولد بویز!» همین کار را هم کردم. با پول کمتر. و خوب هم شد، چون فوق‌العاده بود. گرینگو گیوستی، هم‌تیمی‌ سابقم در تیم‌ملی، ‌این‌ایده به ذهنش رسیده بود و آن را با رئیس باشگاه، والتر کاتانیو، مطرح کرده بود. اول فکر می‌کرده شوخی‌اش گرفته است و جدی نگرفته، ولی گیوستی اصرار کرده و او هم تصمیم گرفته تلاشش را بکند. آن موقع همه فکر می‌کردند من راهی آرژنتینیوس خواهم شد، ولی هیچ‌کس از اتفاقی که مقابل خانه‌ام افتاده بود، خبر نداشت!

همه فکر می‌کردند من راهی آرژنتینیوس خواهم شد، ولی هیچ‌کس از اتفاقی که مقابل خانه‌ام افتاده بود، خبر نداشت!

گیوستی با مارکوس صحبت کرده بود و مارکوس پیش من آمده بود. گفتم چرا که نه! تصمیمم را گرفته بودم و می‌خواستم رویایم را به حقیقت بدل کنم. می‌خواستم با نیوولز در لیبرتادورس بازی کنم. انگار یک ماشین بودم. در اروگوئه با لیو گو چنگ چینی، رژیمم را شروع کرده بودم و دنیل چرینی هم همراهم بود؛ شبیه بدن‌سازها بود، ولی در مورد تغذیه و تمرین، یک دنیا اطلاعات داشت.

این شد که به آنجا رسیدم. هفتاد و دو کیلو وزن داشتم و دوباره حس می‌کردم بچه شده‌ام. گروندونا تماس گرفت و گفت وقت‌مان دارد تمام می‌شود و باید قرارداد را نهایی کنیم، چون باید تقاضای انتقال بین المللی می‌دادند. کمتر از یک هفته قبل، تیم‌ملی در سنگین‌ترین شکست تاریخش، صفر به 5 مقابل کلمبیا باخته بود که تا مغز استخوانم را به درد آورد بود. همان موقع بود که تصمیمم را برای رفتن به نیوولز گرفتم.

آنها جشن معارفه بزرگی برایم گرفتند که روزهای ناپولی را به یادم انداخت؛ جایی که 80 هزار نفر کیپ تا کیپ نشسته بودند تا فقط 2 کلمه ‌ایتالیایی که بلد بودم، بشنوند و 10 دقیقه با توپ کارکردنم را ببینند. آن روز پنج‌شنبه در 13 سپتامبر، اتفاق تقریبا مشابهی رخ داد. اگر نمی‌شد گفت بیشتر از 40 هزار نفر آنجا هستند، پس حتما ورزشگاه ‌ایندیپندسیا نمی‌توانسته آن مقدار نفر به خود راه دهد. چقدر زیبا! فقط آمده بودند تمرین کردنم را ببینند.

خورخه رائول سولاری، آن مرد فوق‌العاده، که به عنوان سرمربی اهمیت زیادی به آمدنم داده بود، همه کار کرده بود که جشن زیبایی باشد. یادم است بچه‌های تیم وسط زمین به هوا بلندم کردند تا‌ آمدنم را خوشامد بگویند. مردم هم سرمست بودند. چه احساسی داشتم؟ راستش را بخواهید وقتی به آن دوران فکر می‌کنم، قلبم تند تند می‌زند.

شروع رسمی‌من برای نیوولز اولد بویز، روز یکشنبه 10 اکتبر 1993 در ورزشگاه آوه یانِدا مقابل ‌ایندیپندینته رقم خورد. بعد از حدود 9 سال، دوباره در لیگ آرژانتین بازی می‌کردم. چیزی که همیشه گفته‌ام ‌این بود و این است که باید مدت بیشتری در‌این سرزمین و مقابل مردم خودم بازی می‌کردم. بازی را یک به 3 باختیم و با اینکه گفتن چنین حرف‌هایی را چندان دوست ندارم، حس کردم ما برنده شده‌ایم. تقریبا دو گل با پشت پا زدم، ولی دومی‌ دَم دروازه از طرف دروازه‌بان مهار شد. آن موقع گفتم و الان هم می‌گویم: حس کردم روی ابرها هستم. باورم نمی‌شد فقط 4 ماه بعد از‌ ترک سویا، می‌توانم چنین حال خوبی داشته باشم. حس می‌کردم دوباره رستگار شده‌ام. در شهر زیبای روزاریو، در هتل ریوریا ساکن شدم. یک دوران بسیار احساسی بود و اصلا شبیه شغل نبود. هر بازی انگار بازی خداحافظی‌ام بود.

بازی در بومبونرا مقابل بوکا و رویارویی‌ام با فلاکو منوتی، لحظه احساسی دیگری بود. واقعیت؟ آن روز در آن ورزشگاه، احترام بسیاری از طرف هم‌تیمی‌ها و رقیب نثارم شد که حس کردم داریم یک بازی دوستانه انجام می‌دهیم، ولی این‌طور نبود و 2 بر صفر مقابل بوکا باختیم.

به تیم‌ملی هم برگشتم و دو بازی تدارکاتی مقابل استرالیا انجام دادم. می‌خواستم هر چقدر می‌توانم برای نیوولز بازی کنم، چون حضور در آنجا بود که باعث شده بود به تیم‌ملی برگردم. داشتن تیم باعث شده بود دوباره یک فوتبالیست شوم و این در نشان دادن توانایی‌ها و مهارت‌هایم، عنصر کلیدی بود.

با این حال، انگار ماشین، بدنم را می‌گویم، کشش آن را نداشت و آن شب مرگ‌بار رسید. پنج‌شنبه 2 دسامبر 1993، ورزشگاه هورکان، مقابل گلوبو، بازی داشتیم. خیلی خسته بودم. یک بر صفر جلو بودیم که برای گرفتن توپی از دست رفته، استارت زدم و صدای آشنای پاره شدن یک مفصل را شنیدم؛ انگار که یک زیپ درون ساق پایم باز می‌شود. بازِ باز! بعد از تقریبا 13 سال، سیزده نحس، دوباره مفصل پاره کرده بودم.

به خاطر همین، یک بازی دوستانه در میامی‌ مقابل آلمان را از دست دادم. ناراحتی‌ام به خاطر کرم‌های ضد کاسترو[2] بود که گفته بودند اگر پایم را به میامی ‌بگذارم، به خاطر دوستی‌ام با فرمانده فیدل کاسترو، مرا می‌کشند. خیلی دوست داشتم به حضورشان برسم و با آنها رودررو شوم، ولی آن فرصت را از دست دادم.

بازی آخرم برای نیوولز، دیدار دوستانه‌ای در ژانویه مقابل باشگاه برزیلی واسکو دوگاما بود که در روزاریو انجام شد. برای 72 دقیقه که دو دقیقه بیشتر از قرارداد پخش تلویزیونی باشگاه بود، بازی کردم و تعویض شدم و دیگر هیچ‌وقت برایشان بازی نکردم. هیچ‌وقت!

ایندیو سولاری مرا به نیوولز برده بود و در قرارداد موافقت کرده بودیم بعد از پایان مدت قرارداد، آزادی مطلق داشته باشم. قراردادی که به نظرم از جمله منطقی‌ترین‌ها در طی دوران بازی‌ام بوده است. بعد از سولاری، خورخه کاستلی آنجا آمد و همه‌چیز شروع به خراب شدن کرد. دیگر بازیکنان بزرگ نمی‌خواستند و بعد از‌ترک من،‌ این اتفاق برای تاتا مارینو، چوچو لوپ و گرینگو اسکوپونی هم رخ داد؛ ‌این‌ها کسانی بودند که بار نیوولز را به دوش کشیده و آن را به اسم بزرگی بدل کرده بودند، ولی الان باشگاه بازیکنان جوان می‌خواست.

روز اول ژانویه، رابطه‌ام با نیوولز را به پایان بردم. همان روز یکی از تلخ‌ترین اتفاقات زندگی‌ام را تجربه کردم. گروهی از خبرنگاران، بدون در نظر گرفتن حریم شخصی و این چیزها، دوربین‌هایشان را ‌وارد خانه حومه شهرم در مورنو کرده بودند. توضیحاتم در مورد اینکه چرا یک ماه است کسی مرا در فضاهای عمومی ‌ندیده بود، راضی‌شان نکرده بود و باعث واکنشم شدند. واکنشی که هر کسی ممکن است از خود بروز دهد. بله، همان ماجرای تفنگ شکاری[3] است که بخشی از زندگی شخصی‌ام بود و ربطی به داستان فوتبالی من ندارد.

خجالت آور است که آن فصل زندگی‌ام، ‌این‌طور تمام شد. از باشگاه رفتم و جام‌جهانی خیلی نزدیک بود. فقط 5 ماه‌مانده بود. لاشخورها می‌گفتند قرار نیست آنجا بازی کنم و این که‌ امکان ندارد من، دیگو مارادونا، در جام‌جهانی ‌آمریکا حاضر باشم.

خرید کتاب ال دیگو با 10 درصد تخفیف از انتشارات گلگشت (کد تخفیف tarafdari)

[1]  نقاشی دیواری

[2]  فیدل کاسترو، رهبر سابق کوبا و از مخالفان شماره یک آمریکا که مارادونا از طرفداران پروپاقرصش بوده است. کاسترو یکی از نمادهای انقلاب کمونیستی در آمریکای لاتین به‌شمار می‌رود. حامیانش او را قهرمان سوسیالیسم، ضد امپریالیسم و بشردوستی و کسی که توانسته استقلال کوبا را در برابر امپریالیسم آمریکا حفظ کند، می‌دانند. در مقابل، منتقدانش وی را یک دیکتاتور تمامیت‌خواه می‌دانند که دولتش باعث بروز موارد متعدد نقض حقوق بشر، آوارگی بیش از یک میلیون کوبایی و تضعیف اقتصاد کشور شده ‌است.

[3]  در فوریه 1994، مارادونا در خانه ویلایی حومه شهرش اقامت داشت که خبرنگاران برای خبرگرفتن از او بیرون خانه‌اش، چادر می‌زنند. مارادونا از این مساله آزرده خاطر می شود و از آنها می‌خواهد آنجا را ترک کنند. خبرنگاران سرباز می‌زنند. مارادونا تفنگ شکاری‌اش را برمی‌دارد و رو به ورودی خانه و محل حضور خبرنگاران، شلیک می‌کند. چهار نفر زخمی می شوند و 2 نفر از آنها از دیگو شکایت می کند.  

از دست ندهید ????????????????????????

واکنش تمسخرآمیز رونالدو به پنالتی جنجالی الهلال نظر جنجالی؛ فقط دو بازیکن فرانسه در سطح انگلیس هستند! حمله مجری سیما به داور: به مردم بی‌احترامی کردی! اشتباه مهلک بیرانوند در بازی با فولاد که منجر به گل‌به‌خودی شد محبوبیت بالای هادی چوپان میان آمریکایی‌ها؛ گردنبند طلا هدیه گرفت!

منبع: طرفداری

کلیدواژه: نیوولز اولد بویز دقیقه بعد فکر می کردم جام جهانی برای همین بعد از آن بازی کنم حس کردم تیم ملی هیچ وقت خانه ام

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tarafdari.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «طرفداری» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۹۱۹۷۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

گفته بودم مراقب بازیکن لالیگایی باشید / مسئولان هم به ورزشگاه بیایند

ایسنا/فارس سرمربی فجرسپاسی می‌گوید پیش از مسابقه به بازیکنانش هشدار داده بود که مراقب روبرتو تورس بازیکن اسپانیایی گل گهر باشند؛ بازیکنی که امشب در هر ۳ گل تیم سیرجانی نقش مستقیم داشت. وی همچنین خواستار حضور مسئولان در ورزشگاه برای حمایت از تیمش در راه صعود به لیگ برتر شد.

مهدی رجب‌زاده امشب، ۷ اردیبهشت پس از شکست خانگی مقابل گل‌گهر سیرجان در جام حذفی اظهار کرد: هواداران با حضورشان ما را شرمنده کردند و متاسفم که نتوانستیم آن‌ها را شاد کنیم.

سرمربی فجرسپاسی افزود: برای ما باعث غرور است که تیممان این‌همه تماشاگر دارد و امیدوارم در بازی هفته آینده نیز ورزشگاه را پر کنند.

رجب‌زاده با بیان اینکه بازی با یک تیم لیگ برتری در جام حذفی، محک خوبی برای بازیکنان فجر بوده است، گفت: شاید اگر کسی بازی را ندیده باشد، با دیدن این نتیجه فکر کند تیم ما ضعیف عمل کرده است اما فکر می‌کنم مقابل تیم قدرتمند گل گهر نمایش بسیار خوبی داشتیم و اگر گل اول را نمی‌خوردیم، چنین نتیجه‌ای ثبت نمی‌شد.

وی در تمجید از ستاره حریف نیز گفت: به بازیکنانم هشدار داده بودم که باید مواظب بازیکن لالیگایی حریف باشند اما تورس توانست در این بازی تاثیرگذار باشد و نتیجه را او رقم زد.

این ملی پوش سابق در خصوص گل مردود شده این تیم در دقیقه ۶۷ بازی گفت: ما تلاش زیادی کردیم و به گل هم رسیدیم اما فکر می‌کنم داور به درستی گل را مردود کرد.

سرمربی تیم شیرازی با تاکید بر اینکه شکست ۳ بر صفر حق تیمش نبوده است، گفت: گل گهر از ۴ موقعیت به ۳ گل رسید اما ما هم موقعیت‌هایی داشتیم که هیچ یک تبدیل به گل نشد. با این حال دیگر این بازی را فراموش می‌کنیم و تمرکز را روی بازی‌های لیگ می‌گذاریم.

وی در خصوص بازی بسیار حساس هفته آینده تیمش در مقابل صدرنشین لیگ یک گفت: توقع داریم تماشاگران در آن بازی هم حافظیه را پر کنند، چون آن بازی نه تنها در صعود بلکه در قهرمانی لیگ هم تعیین کننده است. البته از مسئولان شهر و استان هم توقع داریم در آن مسابقه کنار ما باشند.

رجب‌زاده در خصوص رای کمیته انضباطی برای بازی این تیم مقابل استقلال ملاثانی نیز گفت: قرار است روز یکشنبه(۹ اردیبهشت) نماینده باشگاه ما برای ارائه توضیحات در خصوص آن مسابقه به کمیته انضباطی برود و می‌دانم که این کمیته هم به دنبال برقراری عدالت است. فکر می‌کنم همه چیز در خصوص دیدار با ملاثانی واضح است و بازی باید سه بر صفر به سود ما اعلام شود.

به گزارش ایسنا، تیم فجرشهید سپاسی شیراز که هم‌اکنون با یک بازی کمتر نسبت به دو تیم صدرنشین، رتبه سوم لیگ یک را در اختیار دارد، روز پنجشنبه، ۱۳ اردیبهشت باید در شیراز به مصاف خیبر خرم آباد، تیم نخست جدول رده بندی برود.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • مارتین آنسلمی در مسیر موفقیت؛ بیلسای بعدی آرژانتین کیست؟
  • بزرگان پرسپولیس برابر آلومینیوم بزرگی نکردند/ خط دفاع هماهنگ نیست
  • در اوج تجربه بودم/کاش زودتر می‌گفتند!
  • نادال: با آلکاراس می‌توانیم در المپیک بازی کنیم
  • بازی پرسپولیس - سپاهان جنگ واقعی است/ نکونام کار بزرگی کرده است
  • نقی‌زاده: در جام شگفتی‌ها تیم‌های بزرگی را حذف کردیم
  • اوزونیدیس: به بازیکنانم گفته بودم صبر داشته باشند
  • گفته بودم مراقب بازیکن لالیگایی باشید / مسئولان هم به ورزشگاه بیایند
  • فامیل مارادونا رکورد باشگاه آمریکایی را شکست!‏
  • قهرمانی مس رفسنجان در جام‌حذفی؟ نویدکیا: شانس‌مان را امتحان می‌کنیم!